سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آنان را طاعت دارید که در ناشناختنشان عذرى ندارید . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 88 خرداد 25 , ساعت 5:28 عصر
یکشنبه 86 خرداد 6 , ساعت 12:44 عصر

 

«الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (1) »

(الکهف:104)

دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بیمارى او،از آن مردان جان بر کف،از آن مسلمانان آماده در صف،از آنان که هر چه داشتند از برکت پدر او بود،چند تن او را دلدارى دادند و یا بدیدنش رفتند؟هیچکس!جز یک دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.

اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقیق‏تر از مردان دارند،بخصوص که در آن روزها،زنان بیرون صحنه سیاست‏بودند و در آنچه مى‏گذشت دخالت مستقیم نداشتند.

صدوق باسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن على (ع) مى‏رسد نویسد (2) :

زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمى‏برد (3) .

اگر هم از زنان مهاجران کسى در این دیدار شرکت داشته،مسلما وابسته بگروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است.اما انصار موقعیت دیگرى داشته‏اند.آنان از آغاز یعنى از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندند،پیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند.

و چنانکه اشارت خواهم کرد،بیشتر آنان این دوستى را با على و فرزندان او،و خاندان او به سر بردند.بهر حال پاسخى را که دختر پیغمبر به پرسش آنان داده است،نشان دهنده روحیه رنگ پذیر مردم آن زمان است،که با دیگر زمانها یکسانست.دختر پیغمبر از رفتار مردان آنان گله‏مند است.

گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نیست.خطبه‏اى بلیغ است که اوضاع آن روز مدینه را روشن مى‏سازد،و از آنچه پس از یک ربع قرن پیش آمد خبر مى‏دهد.دیرینه‏ترین متن این گفتار را که نویسنده در دست دارد کتاب‏«بلاغات النساء»است.اما این گفتار در کتاب‏هایى چون امالى شیخ طوسى کشف الغمه،احتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و دیگر کتاب‏ها آمده است.من عبارت احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگردانده‏ام و چون این گفتار نیز صنعت‏هاى لفظى و معنوى را در بر دارد کوشیده‏ام تا ترجمه نیز از آن زیورها عارى نباشد.لکن:

گر بریزى بحر را در کوزه‏اى چند گنجد قسمت‏یک روزه‏اى. (4)

-دختر پیغمبر چگونه‏اى؟با بیمارى چه مى‏کنى؟

-بخدا دنیاى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بیزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه کردند ناخشنودم!چون تیغ زنگار خورده نابرا،و گاه پیش روى واپس گرا،و خداوندان اندیشهاى تیره و نارسایند.خشم خدا را بخود خریدند و در آتش دوزخ جاویدند (5) .

ناچار کار را بدانها واگذار،و ننگ عدالت کشى را بر ایشان بار کردم نفرین بر این مکاران و دور بوند از رحمت‏حق این ستمکاران.

واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟و خلافت‏بر پایه‏هاى نبوت استوار ماند؟

آنجا که فرود آمد نگاه جبرئیل امین است.و بر عهده على که عالم بامور دنیا و دین است.به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است.بخدا على را نه پسندیدند،چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند.دیدند که چگونه بر آنان مى‏تازد و با دشمنان خدا نمى‏سازد (6) .

بخدا سوگند،اگر پاى در میان مى‏نهادند،و على را بر کارى که پیغمبر بعهده او نهاد مى‏گذاردند،آسان آسان ایشان را براه راست مى‏برد.و حق هر یک را بدو مى‏سپرد،چنانکه کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است‏بچیند.تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر مى‏گشتند.اگر چنین مى‏کردند درهاى رحمت از زمین و آسمان بروى آنان مى‏گشود. اما نکردند و بزودى خدا به کیفر آنچه کردند آنانرا عذاب خواهد فرمود (7) . بیایید!و بشنوید!:

شگفتا!روزگار چه ابو العجب‏ها در پس پرده دارد و چه بازیچه‏ها یکى از پس دیگرى برون مى‏آرد.راستى مردان شما چرا چنین کردند؟و چه عذرى آوردند؟دوست نمایانى غدار.در حق دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکارى خویش گرفتار.سر را گذاشته به دم چسبیدند.پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند.نفرین بر مردمى نادان که تبهکارند.و تبه کارى خود را نیکوکارى مى‏پندارند (8) .

واى بر آنان.آیا آنکه مردم را براه راست مى‏خواند،سزاوار پیروى است،یا آنکه خود راه را نمى‏داند؟در این باره چگونه داورى مى‏کنید؟ .

بخدایتان سوگند،آنچه نباید بکنند کردند.نواها ساز و فتنه‏ها آغاز شد.حال لختى بپایند!تا بخود آیند،و ببینند چه آشوبى خیزد و چه خونها بریزد!شهد زندگى در کامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد.آنروز زیانکاران را باد در دست است و آیندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست (9) .

اکنون آماده باشید!که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته.شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آرد،آنگاه دریغ سودى ندارد.

جمع شما را بپراکند و بیخ و بنتان را بر کند.دریغا که دیده حقیقت‏بین ندارید.بر ما هم تاوانى نیست که داشتن حق را ناخوش مى‏دارید. (10)

این سخنان که در آن روز درد دل و گله و شکوه بانوئى داغدیده و ستمدیده مى‏نمود،بحقیقت اعلام خطرى بود.خطرى که نه تنها مهاجر و انصار،بلکه رژیم حکومت و آینده نظام اسلامى را تهدید مى‏کرد.

دیرى نگذشت که آنچه دختر پیغمبر در بستر بیمارى و نیز روزهاى پیش در جمع مسلمانان از آن خبر داد،و مردم را از پایان آن ترساند تحقق یافت.آنروز گفتند پیمبرى و رهبرى نباید در یک خاندان بماند.گفتند قریش،این تیره خودخواه و برترى‏جو،باید همچنان مهترى کند.آنروز پایان کار را نمى‏دیدند.ندانستند که مهترى از قریش به خاندان امیه و سپس بفرزندان ابو سفیان و تیره حکم بن عاص و مروانیان مى‏رسد،ندانستند که تند باد این تصمیم عجولانه گردى را که بر روى اخگر سوزان دشمنى دیرینه عراقى و شامى انباشته است‏به یکسو خواهد زد.ندانستند که همچشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز مى‏شود،دو گروه برابر هم خواهند ایستاد و خلیفه‏هائى جان خود را در این راه خواهند داد و سرانجام آتشى سر مى‏زند که سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامى را فرا گیرد.که

«ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم‏» (11)

براى آگاهى بیشتر از این دگرگونى‏ها و نتیجه‏هائى که بر آن مترتب شد فصلى جداگانه با عنوان براى عبرت تاریخ خواهیم آورد.

درآستانه‏ملکوت

«و ان للمتقین لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب‏» (12)

(ص 49-50)

دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟درست نمى‏دانیم،چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟،روشن نیست.کمترین مدت را چهل شب (13) و بیشترین مدت را هشت ماه نوشته‏اند (14) و میان این دو مدت روایت‏هاى مختلف از دو ماه (15) تا هفتاد و پنج روز (16) ،سه ماه (17) ،و شش ماه (18) است.

این همه اختلاف،و این همه روایت‏هاى گوناگون چرا؟از این پیش نوشتیم که در چنان سالها،تاریخ حادثه‏ها از خاطر یکى بذهن دیگرى انتقال مى‏یافت.و چه کسى مى‏تواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بوده‏اند.و این در صورتى است که موجبات دیگر در کار نباشد.اما مى‏دانیم که در آن روزهاى پرآشوب،از یکسو دسته‏بندى‏هاى سیاسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود،و از سوى دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند در چنین شرایط کدام کس پرواى ضبط تاریخ درست‏حوادث را داشت؟بر فرض که هیچیک از این دو عامل دخالتى در این روى داد نداشته باشد،بدون شک دسته‏هاى سیاسى که پس از این تاریخ روى کار آمدند تا آنجا که توانسته‏اند تاریخ حادثه‏ها را دستکارى کرده‏اند.

بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در این بیمارى بود که دو تن صحابى پیغمبر ابو بکر و عمر خواستار دیدار او شدند.اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمى‏داد.على (ع) گفت من پذیرفته‏ام که تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفت‏حال که چنین ست‏خانه خانه تو است (19) هر چند ابن سعد نوشته است ابو بکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت (20) اما ظاهرا از این ملاقات نتیجه‏اى که در نظر بود بدست نیامد.دختر پیغمبر بآنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟گفتند چنین است!فاطمه گفت‏شما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم (21) و آنان از خانه او بیرون رفتند.بخارى در صحیح نویسد:پس از آنکه دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمى‏گذاریم زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مرد (22) .

در واپسین روزهاى زندگى،اسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وى بود طلبید.چنانکه نوشتیم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود،چون جعفر در نبرد مؤته شهید شد به ابو بکر بن ابى قحافه شوهر کرد.دختر پیغمبر به اسماء گفت:

-من خوش نمى‏دارم بر جسد زن جامه‏اى بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد.

-من در حبشه چیزى دیدم،اکنون صورت آنرا به تو نشان مى‏دهم.سپس چند شاخه تر خواست.شاخه‏ها را خم کرد.پارچه‏اى بروى آن کشید.دختر پیغمبر گفت:

-چه چیز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى‏سازد.چون من مردم تو مرا بشوى!و نگذار کسى نزد جنازه من بیاید. (23)

در آخرین روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نیکو شست و شو داد جامه‏هاى نو پوشید و به غرفه خود رفت.خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز کشید دست‏ها را بر گونه‏هاى نهاد و گفت من همین اعت‏خواهم مرد (24) بنقل علماى شیعه،شوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است (25) . لیکن چنانکه نوشتم ابن عبد البر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گویا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على علیه السلام همکارى داشته است.

ابن عبد البر نوشته است چون دختر پیغمبر زندگانى را بدرود گفت،عایشه خواست‏به حجره او برود اسماء طبق وصیت او را راه نداد.عایشه شکایت‏به پدر برد که:

-این زن خثعمیه (26) میان من و دختر پیغمبر در آمده است و نمى‏گذارد من نزد جسد او بروم.بعلاوه براى او حجله‏اى چون حجله عروسان ساخته است.ابو بکر در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت:

-اسماء چرا نمى‏گذارى زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر پیغمبر حجله ساخته‏اى؟

-زهرا بمن وصیت کرده است کسى بر او داخل نشود-چیزى را که براى نعش او ساخته‏ام،وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برایش بسازم.

-حال که چنین است هر چه بتو گفته چنان کن (27) .

ابن عبد البر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام براى او بدین سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پیغمبر (ص) بود. سپس مانند آنرا براى زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EABGE.htm


   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ