سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس دانشی را که خداوند آن را برای امور دینی مردم سودمند قرار دادهاست پنهان کند، خداوند روز قیامت او را با لگامی از آتش لگام زند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 86 خرداد 3 , ساعت 4:33 عصر

 

اهل تاریخ عموما این سریه را پس از جنگ مؤته نقل کرده‏اند و در کیفیت نقل هم اختلاف بسیارى در تواریخ دیده مى‏شود که ما نقل شیخ مفید(ره)را در کتاب ارشاد از نظر جامعیت و نزدیکتر بودن به صحت انتخاب کرده و ملخص آن را در زیر براى شما نقل مى‏کنیم:

مرد عربى نزد پیغمبر آمد و پیش روى آن حضرت زانو زده نشست و عرض کرد: آمده‏ام تا تو را نصیحتى کنم حضرت پرسید: نصیحتت چیست؟عرض کرد: گروهى از عرب در وادى رمل اجتماع کرده و مى‏خواهند به شما در مدینه شبیخون بزنند و سپس خصوصیات آنها را براى پیغمبر بیان داشت، رسول خدا(ص)دستور داد مردم را به مسجد دعوت کنند آن گاه به منبر رفت و آنچه را مرد عرب گزارش داده بود به اطلاع مردم رسانید و فرمود: کیست که براى دفع آنها برود، جماعتى از اهل‏«صفه‏» (1) برخاستند و گفتند: ما به جنگ ایشان مى‏رویم فرماندهى براى ما تعیین فرما تا در تحت فرماندهى او حرکت کنیم، پیغمبر خدا از روى قرعه هشتاد نفر از ایشان را انتخاب کرد و سپس ابو بکر را به فرماندهى آنها انتخاب نمود و فرمود: به نزد بنى سلیم برو!

ابو بکر حرکت کرد و به نزدیک اعراب مزبور که در وسط دره‏اى جاى داشتند و اطراف آن را سنگ و درخت احاطه کرده بود رسید و چون به قصد حمله به آنها ازدره سرازیر شد اعراب مزبور از اطراف آن دره حمله کردند و چند تن از مسلمانان را به قتل رسانده و ابو بکر را فرارى دادند. چون به مدینه بازگشتند پیغمبر خدا این بار عمر را بدان سو فرستاد و اعراب مزبور این مرتبه در پشت درختها و سنگها کمین کرده و چون عمر با لشکریان از دره سرازیر شدند ناگهان از کمینگاهها بیرون آمده و او را نیز فرارى دادند.

رسول خدا(ص)از این ماجرا ناراحت‏شد و عمرو بن عاص گفت: اى رسول خدا مرا به این جنگ بفرست زیرا جنگ خدعه و نیرنگ است‏شاید من بتوانم با خدعه و نیرنگ آنها را سرکوب کنم، پیغمبر(ص)او را با جمعى فرستاد ولى او نیز در برابر حمله اعراب مزبور نتوانست مقاومت کند و با از دست دادن چند تن از سربازان اسلام فرار کرد. پیغمبر که چنان دید چند روز صبر کرد و سپس على(ع)را طلبید و پرچم جنگ را براى او بست و در حق او دعا کرده او را به سوى دشمن فرستاد و ابو بکر و عمر و عمرو بن عاص را نیز همراه او کرد.

على(ع)لشکر را برداشته و راه عراق را پیش گرفت و از راه سختى آنها را عبور داد و براى آنکه دشمن را غافلگیر کند شبها راه مى‏پیمود و روزها پنهان مى‏شد تا وقتى که خود را به دهانه آن دره که دشمن در آن منزل کرده بود رسانید و چون بدانجا رسید به همراهان خود دستور داد دهان اسبان را ببندند و آنها را در جایى متوقف کرد و خود در سویى قرار گرفت، عمرو بن عاص که چنان دید دانست که با این تدبیر شکست دشمن حتمى است - در صدد کارشکنى بر آمده - به ابى بکر گفت: من به این بیابانها از على آشناترم، در اینجا درندگانى چون گرگ و کفتار وجود داد که خطرشان براى سربازان ما بدتر از دشمن است اکنون تو به نزد على برو و از او اجازه بگیر تا به بالاى دره برویم.

ابو بکر پیش على(ع)آمد و سخن عمرو بن عاص را به وى گفت ولى على(ع)هیچ پاسخى نداد، ابو بکر بازگشت و به آنها گفت: على به من پاسخى نداد. عمرو بن عاص این بار عمر را فرستاد و به او گفت: تو قدرت بیشترى در سخن دارى، ولى عمر نیز وقتى سخن عمرو بن عاص را براى على(ع)اظهار کرد با سکوت آن حضرت مواجه‏شد. عمرو بن عاص که چنان دید به سربازان اظهار کرد ما نمى‏توانیم خود را به هلاکت اندازیم بیایید تا به بالاى دره برویم ولى با مخالفت‏شدید سربازان مواجه شده و همگى گفتند: ما دست از اطاعت و فرمانبردارى فرمانده خود بر نمى‏داریم.

بدین ترتیب در همانجایى که على(ع)دستور داده بود ماندند و چون نزدیکیهاى سپیده صبح شد على(ع)دستور حمله داد و لشکریان از هر سو به دشمن حمله کردند و اعراب بنى سلیم تا خواستند به خود آمده و آماده جنگ شوند شکست‏خورده و مسلمانان بر آنها پیروز شدند، و در این باره آیات سوره‏«و العادیات ضبحا» - تا به آخر - نازل گردید. (2)

و چون به مدینه بازگشتند رسول خدا(ص)با مسلمانان دیگر به استقبال على(ع)آمدند و چون چشم على(ع)به پیغمبر افتاد به احترام آن حضرت از اسب پیاده شد، پیغمبر بدو فرمود: سوار شو که خدا و رسول او از تو خوشنودند.

على(ع)از خوشحالى گریان شد، پیغمبر(ص)بدو فرمود: اى على اگر نمى‏ترسیدم که گروههایى از امت من درباره تو همان سخنى را بگویند که نصارى درباره مسیح عیسى بن مریم گفتند، امروز درباره تو سخنى مى‏گفتم که بر هیچ دسته‏اى از مردم عبور نکنى جز آنکه خاک زیر پایت را(به منظور تبرک)بردارند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCHC.htm


پنج شنبه 86 خرداد 3 , ساعت 4:32 عصر

 

پس از اینکه رسول خدا(ص)از عمرة القضاء مراجعت فرمود چند ماه در مدینه توقف کرد و در این مدت بیشتر توجه آن حضرت به سوى شمال عربستان و بسط و توسعه اسلام در آن نواحى معطوف بود، زیرا از سمت جنوب با قرارداد صلح حدیبیه خیالش تا حدودى آسوده شده بود و از آن سو بخوبى مى‏دانست که با گذشت‏یکى دو سال خود به خود مردم مکه مسلمان خواهند شد و مقدمات فتح مکه فراهم مى‏شود، اما قسمت‏شمال عربستان که تحت نفوذ دو قدرت بزرگ آن زمان یعنى ایران و روم بود محیط مساعدى براى تبلیغ اسلام به شمار مى‏رفت‏بخصوص قسمت غربى آن که تحت نفوذ دولت روم و دین مسیح بود آمادگى بیشترى براى پذیرش اسلام داشتند.

از این رو فکر رسول خدا بدان سو معطوف گردید و گروهى را به سرکردگى عمرو بن کعب غفارى براى تبلیغ اسلام به ناحیه شام به جایى به نام‏«ذات الطلح‏»فرستاد ولى مردم آن ناحیه دعوت آنها را نپذیرفته و در صدد قتل آنان - که جمعا پانزده نفر بودند - بر آمدند و بجز عمرو بن کعب همگى به قتل رسیدند و عمرو بن کعب نیز با زحمتى توانست‏خود را از معرکه نجات دهد و جان سالم به در برد.

به دنبال آن نیز پیغمبر اسلام حارث بن عمیر را با گروهى به سوى شرحبیل بن‏غسان که فرماندار شهر بصرى (1) از طرف امپراتور روم بود، فرستاد و نامه‏اى هم به منظور دعوت به اسلام بدو نوشت ولى شر حبیل حارث را با همراهان وى به قتل رسانید.

این دو ماجرا سبب اندوه پیغمبر و خشم مسلمانان مدینه و آمادگى آنها براى جنگ با امپراتور روم گردید و در ماه جمادى الاولى سال هشتم هجرت رسول خدا(ص)لشکر مجهزى را به جنگ رومیان به موته که سرحد شام بود فرستاد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCHA.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ